بهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي

شاعر : صائب تبريزي

اگر ز خود نتواني، ز خانه بيرون آيبهار گشت، ز خود عارفانه بيرون آي
نگشته است صبا تا روانه بيرون آيبود رفيق سبکروح تازيانه‌ي شوق
ز خود به زور شراب شبانه بيرون آياگر به کاهلي طبع برنمي‌آيي
همين تو سعي کن از آستانه بيرون آيبراق جاذبه‌ي نوبهار آماده است
چه مي‌شود، تو هم از کنج خانه بيرون آيز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دميد
سبک ز بحر غم بيکرانه بيرون آيکنون که کشتي مي راست بادبان از ابر
تو هم ز خرقه‌ي خود صوفيانه بيرون آيدريد غنچه‌ي مستور پيرهن تا ناف
به ذوق صحبت يار يگانه بيرون آيازين قلمرو کثرت، که خاک بر سر آن!
کنار اگر طلبي، از ميانه بيرون آيترا ميان طلبي از کنار دارد دور
ازين قلمرو ظلمت چو شانه بيرون آيحجاب چهره‌ي جان است زلف طول امل
اگر ز اهل دلي، چون نشانه بيرون آيز خاک، يک سرو گردن، به ذوق تير قضا
به اين کمند ز قيد زمانه بيرون آيکمند عالم بالاست مصرع صائب